یگانه ساداتیگانه سادات، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

وروجک خونه ما

با یک عالمه تنبلی دوباره برگشتم

سلام به دخترکم بعد از مدت طولانی تاخیر دوباره امدم تا برات از خاطرات بزرگ شدنت بنویسم این مدت از لطف شما لب تاب خراب بود خلاصه گلم سال ٩١با همه سختی ها تموم شد سال نو هم در کنار همدیگه به خوشی گزروندیم شما واسه خودت خانمی شدی حسابی تو کارها کمکم میکنی حرفای خوشگل میزنی وشیطونی هاتم که تمومی نداره در حال حاضر شما در خواب ناز هستی من تونستم برات از بزرگ شدنت بنویسم چند روز دیگه تولد ٤سالگی شما نازنازی جیگر بلا است امسال میخوام برات تولد خودمونی تر بگیرم یه کم که بزرگتر شدی یه تولد حسابی تر میگیرم فردا قرار من شما بابایی بعد از ٣سال به پابوس امام رضا بریم امیدوارم که توی هواپیما اذیت نشی اخرین بار که سوار هواپیما شدیم خیلی حالت بد شدتوی هفته گ...
15 ارديبهشت 1392

شب یلدا

دختر گلم اخرین ماه از فصل پاییز هم تموم شد امسال شب یلدا از صبح ما مشغول بودیم اول رفتیم خونه بابا حاجی خاله مریم انجا بود نهار خوردیم شما هم تا تونستی با بچه ها بازی کردی خلاصه کلی خوراکی خریده بودیم تا به شما بچه ها خوش بگزره تا سعت ٧انجا بودیم بعدش امدیم خونه آقایی که مخملی حسابی زحمت کشیده بود کلی هم خوراکی های خوشمزه درست کرده بود ساعت ٨عمه سهیلا با عمو حمید هم امدن رسما مراسم شب یلدا شروع شد تو هم کلی ذوق میکردی عشوه برای فامیلهای بابات میریختی شام هم مردها زحمت کشیدن جوجه درست کردن دور هم خوردیم انروز خیلی به هم خوش گذشت بعد مدتها دور هم بودیم ساعت ١که دیگه امدیم خونه خودمون شما هم از خستگی غش کردی امیدوارم همیشه شاد باشی...
30 آذر 1391

اخرین روزهای فصل خزان

عزیزکم اینروزها خیلی اذیت میکنی ظهرها نمیخوابی بهونه میگیری شبها هم از خستگی غر میزنی حسابی من خسته کلافه میکنی دیروز با خاله مریم خاله منیره رفته بودیم خونه بابا حاجی زندایی مریم هم بود شما بچه ها تاتونستید حسابی بازی کردید شب هم بابا احمد امد دنبالمون یه سر هم رفتیم خونه اقایی مخملی تا راجب برنامه شب یلدا حرف بزنیم قرار شد همه پنج شبه شام بریم پایین تا دور هم باشیم حسابی به هممون خوش بگزره امروز از صبح هوا حسابی سرد شده بارون خیلی زیادی هم امده منم حسابی اینروزها دلم غمگین حوصله زیاد ندارم شما هم تا میتونی من اذیت میکنی امیدوارم اینروزهای پر از استرس تموم بشه   ...
25 آذر 1391

ماه محرم

سلام به دختر گلم طبق معمول همیشه شما در خواب ناز هستی دومین ماه از فصل پاییز هم گذشت از صبح هوا ابری سیاه انگار که اسمون هم دلش گرفته وقتی محرم میشه اسمون خدا هم سیاه پوش میشه امشب قرار با مخملی بریم هیئت خونه گلنوش به خاطر همینم زود خوابیدی تا شب بتونیم بریم این چند وقت که مریض بودی حسابی بهونه گیر شدی زودی قهر میکنی میزنی زیر گریه قرار بود ببرمت کلاس نقاشی که امروزم قسمت نشد صبح رفتی پایین تا صبحونه ات با مخملی بخوری نهارم برات ابگوشت گذاشتم چون خیلی دوست داری چند روز بابایی حسابی درگیر خونه است صبحها خیلی زود میره ظهرم دیر میاد دیروز کلی گریه کردی گفتی دلم برای بابام تنگ شده منم شما را بردم خونه خاله منیره تا یه کمی با فریماه بازی کن...
30 آبان 1391

عیدغدیر

سلام به دختر گلم حسابی اینروزها مریض شدی بمیرم برات که دیشب تا صبح نخوابیدی انقدر سرفه کردی دیگه نا نداشتی امسال عید غدیر با هر سال فرق داشت هم عید شما سادات کوچولوی من بود هم جشن عقد گلنوش از صبح روز عید که از خواب پاشودی بی حال بودی بابایی شما را برد دکتر که گفت حسابی سرما خوردی بعد بابایی شما را گذاشت خونه بابا حاجی تا خاله مریم به شما رسیدگی کنه منم با دلهره فروان رفتم ارایشگاه تا ساعت ٥که بابایی امد دنبالم شما هم مثل یه عروسک خوشگل خوابیده بودی دست خاله جونات درد نکنه که زحمت کشیده بودن حسابی به شما رسیده بودن رفته بودی ارایشگاه حسابی خوشگل شده بودی  خلاصه ساعت ٦رسیدیم تو سالن که شما هم از خواب بیدار شدی انشب تا تو...
16 آبان 1391

یکروز بارونی

   سلام به دخترم امروز اول هفته است هوا بسیار عالی از دیروز بارون میاد حسابی هوا سرد شده دیروز عید بزرگی بود عید قربان بود بردمت حمام کلی تو حمام خودت نی نی کوچولوت شستی دیگه حسابی بزرگ شدی تو حمام جیغ گریه راه نمیندازی با کمک بابایی نهار جوجه درست کردی کلی هم شلوغ بازی از خودت در اوردی خلاصه بعد از هم رفتیم گایین خونه مخملی اقایی عید بهشون تبریک گفتیم شام هم مخملی زحمت کشید قرمه سبزی بهمون داد هر جوری بود روز جمعه گزروندیم امروزم از صبح یه روند بارون میاد هوا تاریک شما هم در خواب ناز هستی بابا احمدم امروز کار داشته نهار نیومد دوتایی با هم نهار ابگوشت خوردیم خدا را شکر امروز خیلی خوشحالم چون فردا بابا حاجی مرخص میکنند خلاصه...
6 آبان 1391

برای همسرم

  برای عشقم مینویسم برای کسی که در تمامی مراحل زندگی در کنارم بود توی این مدت 9ساله تو بودی که دوست داشتن عاشق بودن به من یاد دادی دوستت دارم به خاطر همه چیز تو به من یاد دادی خوب بودن گذشت داشتن در زندگی به خاطر همه چیز دوستت دارم عزیزم بدون که در هر لحظه زندگیم به عشق تو و دختر گلم نفس میکشم میدونم اینروزها حسابی درگیر هستی بدون که در تمامی سختی ها در کنارت هستم هرگز تنهایت نمیزارم و عاشقانه تا ابد در هر شرایطی با تو خواهم بود دوستت دارم به اندازه تمام دنیا ...
1 آبان 1391

بدون عنوان

برای دختر گلم مینویسم حرفهای دلم برای کسی که توی این دنیا بیشتر از همه عاشقشم امروز اخرین روز از ماه مهر خدا را شکر با همه بدی هاش تموم شد این ماه بدترین سخترین روز ها راسپری کردیم طبق معمول این چند هفته سه روز اخر هفته را با دختر خاله های گلت خونه باباحاجی بودیم همه کمک کردیم تا خونه باباحاجی به حالت اول در اوردیم هم خنده بود هم تماشایی از همه بیشترم به شما بچه ها خوش گذشت تازه تولد دایی علی هم بود زحمت کشید کیک خرید دور هم خوردیم زندایی مریم زحمت کشید اش خوشمزه پخت که بماند بعضی ها نزاشتن با دل خوش بخوریم .خلاصه کلی خونه عزیز خوشگل کردیم یه عالمه هم چیزهای خوشگل براشون خریدیم جمعه هم همه از هم خداحافظی کردیم هرکی رفت خونه خودش.قرا...
30 مهر 1391