لحظه تولد فرشته اسمونی
روز شنبه ١٩اردیبهشت ٨٨ از بعد از نماز صبح حالم خوب نبود یه حسی میگفت امروز دیگه همدیگر میبینیم به دکتر زنگ زدم گفت دیگه خودت برای زایمان اماده کن خلاصه از صبح کارام کردم ساک لباست بستم به بابایی گفتم دیگه وقتش خلاصه تا بعدظهر کارام کردم به خاله منیره زنگ زدم امد اینجا تا باهم بریم بیمارستان ساعت ٨شب درد امونم برید تا رسیدم بیمارستان رفتم توی اطاق اماده شدم برای زایمان خاله منیره با بابات خاله مریم پشت در منتظر بودن منم داشتم درد میکشیدم انقدر خدا خدا کردم گریه کردم تا بالاخره ساعت ١١:٢٠شب به دنیا امدی تو رو بغلت کردم همه دردام یادم رفت دست کشیدم به موههای خوشگلت اشک میریختم خدارا شکر میکردم که تو سالمی همیشه دلم میخواست زایمان طبیعی کنم تا ...
نویسنده :
فرزانه
9:09